تجرد يا ماديت نفس از مباحث سابقهدار در فلسفه است. اين مسأله فيلسوفان را در دو گروه متقابل قرار داده، گروهي صفاتي را به نفس نسبت دادهاند كه لازمه آن ماديت نفس است و عدهاي ديگر آن را مجرد دانستهاند و هر كدام بر نظر خود استدلالهايي نمودهاند.
از ميان فلاسفه ابنسينا، شيخاشراق و ملاصدرا به طور مسلم نفس را مجرد ميدانند. اما ارسطو در اين باره سخنان متعارض و مبهم بر جاي گذاشته است.
وی نفس را صورت بدن دانست و صورت در تفکر ارسطویی جوهری غیر مستقل است که همراه با ماده موجود میباشد. بنابراین، نفس به عنوان صورت بدن با آن متحد است. اما اينكه در صورت اتحاد نفس با بدن مادی، تجرد آن چگونه قابل توجیه است در بیانات ارسطو پاسخ روشنی ندارد و همین امر سبب اختلاف نظر مفسران گشته است، به گونهاي كه افرادي چون اسكندر افروديسي و ابن رشد، ماديت نفس و ثامسطيوس و ابنسينا تجرد نفس را به وي نسبت دادهاند. ملاصدرا نيز قول به تجرد را به وي نسبت داده ولي مستند او كتاب «اثولوجيا» است (صدرالدين شيرازي، 1379ه، ج 8، ص 307) و امروز روشن شده که این کتاب از او نیست.
ديدگاه صدرالمتألهين درباره تجرد نفس
در تعريف نفس گفتيم كه صدرا نفس را متعلق به ماده و متحد با آن میداند. اما در اين صورت تجرد آن چگونه قابل توجيه است؟
در واقع صدرا با بيان اصل «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» به گرهگشایی اين مشكل پرداخته است. طبق اين اصل نفس در بدو حدوث، مادي است ولي در اين مرتبه باقي نمانده و به مرحله تجرد نائل ميشود (برخلاف حكماي مشاء كه قائلند نفس از همان ابتدا مجرد است).
چگونگي حصول تجرد نزد ملاصدرا
صدرالمتألهين با تكيه بر چهار اصل «اصالت وجود»، «تشكيك وجود»، «حركت جوهري» و «اشتداد وجود» به تبيين چگونگي حصول تجرد در نفس ميپردازد. بدين ترتيب كه آنچه در خارج اصيل است وجود است (اصالت وجود) و اين وجودات حقايق متباين نيستند بلكه حقايق ذو مراتبند (تشكيك وجود). ميان مراتب وجود گسيختگي و انقطاع نيست، بلكه پيوندي وجودي برقرار است و نفس ميتواند مراحل نازله وجود را طي كرده به مراتب عاليه برسد (حركت جوهري). مرتبه نازله وجود «ماده» و مرتبه عاليه آن «تجرد تام عقلي» نام دارد. بنابراين، نفس انسان مقام معيني ندارد و مانند ساير موجودات كه در هستي درجات معيني دارند، نيست. یعنی وجود ضعیف در بستر حرکت جوهری به وجود شدید تبدیل میشود (اشتداد وجود).
با توجه به اين اصول، درباره كيفيت حصول تجرد بايد گفت نفس در طليعه امـر، مادی است. سپس از بستر ماده بر میخیزد و با حركت جوهري به صورت نباتي نائل ميشود كه هنوز دركي در او نيست و فقط كارهاي هماهنگ انجام ميدهد. بعد از آن به مرحلهاي میرسد كه علاوه بر كارهاي هماهنگ ادراك هم ميكند. اين مرحله، مرحله نفس حيواني است كه در واقع نازلترين مرتبه تجرد است و «تجرد مثالي يا برزخي» نام دارد. نزد صدرا نفوس حيواني واجد اين نوع تجردند. نفس سپس به حركت خود ادامه داده به درك كليات عقلي نائل ميگردد كه اين مرحله، مرحله نفس انساني است. با صعود به این مرتبه، در واقع نفس به مرتبه تجرد عقلي نائل ميآيد، اما در اين مرحله هم متوقف نميماند و ميتواند به حركت خود ادامه داده به تجرد تام عقلي نائل شود.
حاصل آنكه نفس يك حقيقت ذو مراتب است كه ما از هر مرتبهاي از آن نامي انتزاع ميكنيم و از آن جا كه ميان اين مراتب گسيختگي و انقطاع وجود ندارد لذا هر مرتبه به مرتبه ديگر متصل است و نفس يك وجود واحد متصل را تشكيل ميدهد. پس اين گونه نيست كه نفس دفعتاً مجرد شود، بلكه مراتب گسترده تجرد را يكي پس از ديگري ميپيمايد تا به مرتبه تجرد تام عقلي میرسد. به عبارت دیگر، نفس با حرکت جوهری مراتب تشکیکی وجود را طی کرده و ضعف وجودیاش به شدت وجود مبدل میگردد (صدرالدين شيرازي، 1379ه،، ج 9، ص 94). قابل ذکر است که هدف ملاصدرا در براهين تجرد نفس ناطقه اثبات اين مطلب است كه نفوس انساني تجردي فوق مرتبه تجرد مثالي و برزخي دارند كه همان «تجرد تام عقلي» نام دارد.
براهين تجرد نفس از ديدگاه ملاصدرا
صدرالمتألهين در علم النفس اسفار اهم براهین گذشتگان مبنی بر تجرد نفس را نقل کرده و سپس نظر خود را راجع به آنها بیان میدارد.
برهان اول
ملاصدرا اولین برهان ابنسینا را که بر انقسام ناپذيري صور عقلي استوار است، ذکر نموده[5]، سپس نظر خود را چنین اعلام میدارد:
«این برهان برای اثبات تجرد همه نفوس انسانی کافی نیست. چرا كه صغراي اين برهان بر ادراك كلي عقلي توسط نفس ناطقه تكيه دارد. حال آنكه ادراك صور عقلي از آن نفوس فعليت يافته است نه نفوس بالقوه. پس بر اساس اين برهان تنها نفوس معدودي از تجرد برخوردارند كه به معرفت جواهر عقلي نائل شدهاند» (صدرالدين شيرازي، 1379، ج 8، ص 264ـ265).
توضيح بيشتر آنكه اكثر مردم تنها ميتوانند صور خيالي را كه مشوب به برخي احكام ماده است، تصور كنند. حال از آن جا كه طبق نظر ملاصدرا صور خيالي مجردند ميتوان تجرد مثالي يا برزخي اين نفوس را نتيجه گرفت. اما نزد ديگر حكما صور خيالي مجرد نميباشند. لذا نميتوان محل اين صور يعني نفس را مجرد دانست. پس طبق مبناي جمهور حكما اين برهان از اثبات تجرد اكثر نفوس ناتوان ميباشد حال آنكه آنان خواستهاند تجرد كليه نفوس انساني را ثابت نمايند.
برهان دوم
دومين برهاني كه ملاصدرا بر تجرد نفس ناطقه ميآورد، از سخنان ابنسينا در كتاب «المباحثات» اقتباس شده است (همو،1380، ج 8، ص270؛ ابنسينا،1371، ص155ـ156).
صورت منطقي برهان از اين قرار است:
صغري ـ شكي نيست كه هر يك از ما ذات خود را درك ميكند و به «خود» علم دارد، پس ذات ما براي ما حاصل است.
كبري ـ هر چه ذات و ماهيتش براي خودش حاصل باشد و براي درك آن نيازي به اخذ صورت نداشته باشد امري «قائم به ذات» است.
نتيجه ـ نفس ما قائم به ذات خويش است.
از سوي ديگر ميدانيم كه اجسام و امور جسماني قائم به ذات خود نيستند، بنابراين، نفس انساني جسم يا جسماني نيست، بلكه جوهري است مجرد.
فلاسفه بر اين برهان اعتراضاتي وارد كردهاند كه ملاصدرا پس از نقل آنها و پاسخهاي ابنسينا، خود به پاسخگويي آنها پرداخته است. از جملـه اين اعتراضات آن است كه «اين مقدمـه استدلال كه انسان ذات خود را درك ميكند، در مورد حيوانات هم جاري است. زيرا حيوان امور ملائم ـ مانند غذا ـ و منافر با ذات خويش ـ مانند دشمن ـ را درك ميكند و لذا در جستجوي غذا بر ميآيد و از دشمن ميگريزد. بنابراين، حيوان به اضافه امر ملائم يا منافر به ذات خود علم دارد و از آن جا كه ادراك اضافه شيئي به شئ ديگر مقتضي ادراك طرفين اضافه است، لازم ميآيد حيوان ذات خود را درك كند» (صدرالدين شيرازي، 1379ه، ج 8، ص 276). بنابراين، لازمه اين برهان ابنسينا، تجرد نفوس حيواني است. حال آنكه از نظر او و ساير حكماي مشاء تجرد صرفاً به نفس ناطقه انساني اختصاص دارد و حيوانات از آن بهرهاي ندارند (همو ).
ابنسينا در پاسخ به اين اعتراض ميگويد «گرچه حيوان نيز نفس خود را درك ميكند، اما اين ادراك با ادراك انسانها نسبت به نفس خود متفاوت است. حيوانات ذات خود را به وسيله قوه واهمه و در پي حصول صورتي از نفس در آلت واهمه ادراك ميكنند. به عبارت ديگر، همان طور كه محسوسات را با حواس خود و معاني جزئي متعلق به محسوسات را با واهمه خويش درك ميكنند از نفس خويش نيز به وسيله واهمه آگاهي مييابند» (همو، ص 277). روشن است كه صور وهمي نزد ابنسينا مادي است، لذا تجرد نفوس حيواني را موجب نميشود.
صدرالمتألهين پس از نقل اين اعتراض و جواب ابنسينا رأي ويژه خود را در اين باب چنين بيان ميكند «حيوان نيز نفس خود را به وسيله خود نفس (و نه با قوه واهمه) درك ميكند. به عبارت ديگر، نفس حيواني از تجرد مثالي (برزخي) برخوردار است و با همان مرتبه تجرد مثالي، ذات خود را درك ميكند و نفوس برخوردار از تجرد مثالي از صور و ادراكات خيالي مجرد نيستند اما از ماده و عالم طبيعت مجردند» (همو، ص 278).
وي سپس متذكر ميشود كه عموم انسانها نيز در همين مرتبه تجرد مثالي به سر ميبرند و لذا از ادراك حقايق مجرد عقلي محروماند. اين گروه مانند حيوانات، نفس خود را در قالب صورتي مثالي و همراه با خواص مثالي ـ هم چون شكل و مقدارـ درك ميكنند. تنها اندكي از خواص هستند كه ميتوانند نفس خويش را به صورت كاملاً مجرد از احكام و خواص مادي و مثالي درك نمايند و به مرتبه تجرد عقلي نائل گردند.
برهان سوم
«قوه عاقله قادر بر انجام افعال نامتناهي است. نيروهاي جسماني قادر بر انجام افعال نامتناهي نميباشند. بنابراين، قوه عاقله جسماني نيست» (صدرالدين شيرازي، 1379ه، ج 8، ص 278).
اين استدلال از دو مقدمه تشكيل شده است:
صغريـ نفس انساني ميتواند افعال نامتناهي داشته باشد. مثلاً ما قادريم مراتب نامتناهي عدد را تعقل كنيم. نفس پس از ادراك هر عددي ميتواند عددي بزرگتر از آن را نيز درك كند. پس نفس قادر بر ادراكات نامتناهي است و چون ادراك، نوعي فعل است ميتوان نتيجه گرفت كه قوه عاقله ميتواند مبدأ افعال نامتناهي گردد.
كبريـ قواي جسماني نميتوانند افعال نامتناهي داشته باشند.
نتيجهـ قوه عاقله قوهاي غير جسماني و مجرد است.
ملاصدرا پس از نقل اين برهان به بيان اعتراضات وارد بر آن ميپردازد. از جمله معترضين فخر رازي است كه اين استدلال را تام ندانسته، ميگويد «تحريكات نامتناهي افلاك اساس اين برهان را متزلزل ميسازد، چرا كه اگر بگوييد نفس فلكي ـ به عنوان يك قوه جسماني ـ نميتواند منشأ حركات نامتناهي گردد ولي در اثر افاضه قواي متجدد جسماني از سوي عقل مفارق اين كار ممكن ميشود، ما همين سخن را در مورد نفس انساني ميگوييم. به عبارت ديگر، ميتوان ادعا كرد كه نفس ناطقه قوهاي است جسماني و صدور افعال نامتناهي از آن به اعتبار آن است كه از سوي عقل فعال قواي متجددي به آن افاضه ميگردد كه هر يك منشأ فعلي خاص ميشود» (همو).
بدين ترتيب، بايد گفت كه صرف صدور افعال نامتناهي از نفس ناطقه مستلزم تجرد آن نيست. صدرالمتألهين نه تنها اين ايراد را رد نميكند بلكه با آوردن شاهدي آن را تأييد مينمايد «مؤيد اين مطلب آنكه قوه خيال با آنكه تجرد عقلاني ندارد با اين حال با استمداد از عقول مجرد بر صور خيالي توانا است. بنابراين، همان گونه كه نامتناهي بودن صور خيالي مستلزم تجرد عقلاني قوه خيال نيست، نامتناهي بودن مدركات عقلي نيز دال بر تجرد عقلاني قوه عاقله و نفس ناطقه نخواهد بود» (همو، ص 287). بر اين اساس اين برهان نزد ملاصدرا برهان تامي نيست.
برهان چهارم
برهان ديگري را كه صدرالمتألهين در اين باب ذكر ميكند ميتوان در قالب يك قياس استثنايي چنين صورتبندي نمود:
«اگر قوه عاقله قوهاي جسماني باشد، آن گاه همواره در سن پيري ضعيف ميگردد؛ ليكن چنين نيست كه قوه عاقله همواره در سن پيري ضعيف شود؛ بنابراين قوه عاقله، قوهاي جسماني نيست» (صدرالدين شيرازي، 1379ه، ج 8، ص 293).
در اين جا ممكن است گفته شود كه در بسياري از موارد عروض اختلال يا ضعفي بر اعضاي بدن موجب اختلال در تعقل شخص ميگردد و قوه عاقله او را مختل ميسازد؛ حال آنكه اگر قوه عاقله قوهاي مجرد و غير جسماني باشد، نبايد تحت تأثير اختلالات مادي بدن قرار گيرد و از آن متأثر شود. صدرالمتألهين پاسخ ميدهد «اين مطلب به منزله استثناي عين تالي است. و در قياس استثنايي، استثناي عين تالي منتج نيست» (همو، ص 287).
توضيح بيشتر آنكه قياس استثنايي تنها در دو صورت منتج است:
اول آنكه عين مقدم را استثنا كنيم كه در اين صورت، عين تالي را نتيجه ميگيريم.
دوم آنكه با استثناي نقيض تالي، نقيض مقدم را به دست آوريم.
اما اگر عين تالي استثنا شود نميتوان عين مقدم را نتيجه گرفت، زيرا اين امكان وجود دارد كه صدق تالي اعم از صدق مقدم باشد. چنين استثنائي در منطق، مغالطه «وضع تالي» خوانده ميشود. در اين اعتراض هم، مستشكل عين تالي را يعني عبارت «در بسياري از موارد قوه عاقله در سن پيري ضعيف ميگردد» را استثنا كرده و دچار مغالطه «وضع تالي» شده است.
صدرالمتألهين، سپس در تبيين اختلالات مادي بدن در قوه عاقله ميگويد «هرگاه اختلالي در قوا و اعضاي بدن پديد ميآيد اشتغال نفس به تدبير بدن جهت اصلاح و جبران اختلالات پديد آمده شديدتر ميگردد و همين شدت توجه و اشتغال باعث ميشود كه نفس ناطقه از كار اصلي خود ـ تعقل ـ باز ماند يا آنكه در فعل آن اختلالاتي به وجود آيد» (همو، ص 293).
در پايان صدرا تحت عنوان «حكمة عرشية» نظر نهايي خود را در مورد برهان فوق چنين اعلام ميكند «نتيجه اين برهان اخص از مدعاست، زيرا اين برهان تجرد تام عقلي تمام نفوس انساني را ثابت نميكند بلكه فيالجمله بيانگر غير جسماني بودن قوه عاقله است و اين مطلب كه تجرد قوه عاقله، تجردي تام و عقلي است يا تجردي مثالي، به وسيله اين برهان ثابت نميشود» (صدرالدين شيرازي، 1379ه، ج 8، ص 294).
البته ميدانيم كه حكماي مشاء اعتقادي به تجرد مثالي نداشتند و امور مجرد را منحصر در مجردات عقلي ميدانستند، لذا اين اشكال بر آنان وارد است كه برهان حاضر همان گونه كه در مورد قوه عاقله جاري است در مورد قوه واهمه و متخيله نيز جريان دارد.
سخن پاياني صدرا در اين باب
ملاصدرا در خاتمه ميگويد «اين براهين براي اثبات نفس ناطقه صرف نظر از اينكه به حد عقل بالفعل رسيده يا نه، يقين آور است»[6].
مطلب در خور توجه كه نظر ملاصدرا را از دیگر آراء متمایز میکند اينكه نزد صدرالمتألهين برهان صرفاً میتواند تجرد نفس را فیالجمله برای ما ثابت کند و اگر کسی بخواهد به عمق حقیقت و کیفیت تجرد نفس پی برد و بالجمله بدان معرفت حاصل نماید، میباید به کشف و شهود پناه برده و از اولیاء الهی مدد جوید.
این حکیم الهی ميگويد «براهين تجرد نفس بسيار است و آثار حكما را بحث از حالات نفس فرا گرفته ولي با اين وجود، حقيقت نفس پشت پرده ابهام قرار دارد و كسي نتوانسته آن گونه كه سزاوار است حقيقت آن را بيابد؛ جز اولياء الهي كه به عالم مجردات راه يافتهاند» (همو، 1419ه، ص 525-526).
پس كسي كه خواهان آگاهي از حالات نفس است بهتر است به آنان اقتدا نمايد و از انوار و بركات آنان بهره جويد. چنين انساني بايد از اغراض دون و مادي پرهيز نمايد و باطن خويش را از شواغل پست پاك سازد تا ذات خويش را مجرد از قيود مادي مشاهده نمايد. اين همان روشي است كه ملاصدرا آن را «كشف» ميخواند. نزد او كشف حقيقي جز در پرتو پيروي از اولياء الهي ممكن نيست.
امید به آینده
6 years ago
No comments:
Post a Comment