20090116

حدوث جسماني نفس


در ميان فلاسفه درباره نفس انسان دو نظريه عمده، معروف بود: يكي نظريه افلاطوني روح و نفس كه وجود نفس را قديم و روحاني و مقدم بر آفرينش جسم مي دانست (تيمائوس).

دوم نظريه مشائين كه ابن سينا آنرا بخوبي تقرير كرده و آن حدوث غيرجسماني نفس همراه حدوث و آفرينش جسماني بدن است. ملاصدرا در اين مسئله نظريه اي جديد ابداع كرد. وي اثبات نمود كه اگرچه نفس انسان، در نهايت و با سير تكاملي خاص خود، غير مادي مي شود ولي در آغاز آفرينش، جسماني است و از جسم و بدن زاييده مي گردد.

بعقيده ملاصدرا نفس انسان، نخست در مرتبه جمادي است و سپس با خروج از مرحله جمادي به حالت جنيني و در مرحله نباتي (نفس نباتي) قرار مي گيرد و پس از آن به مرحله حيواني (نفس حيواني) وارد مي شود و در دوره بلوغ حقيقي خود به مرحله نفس انساني مي رسد و «نفس ناطقه» مي گردد. پس از اين مرحله نيز مي تواند با كوشش و تمرين و تربيت روحي و عقلي خود، به بلوغ انساني برسد (كه نام آنرا نفس قدسي و عقل بالفعل مي گذارد) و كمتر كسي توان رسيدن به اين مرحله را دارد.

تمام اين مراحل درواقع سير در يك مسير و خروج از قوه به فعليت مي باشد. هر مرحله بعدي براي مرحله قبلي امري بالقوه و طي درجات اشتدادي و از ضعف به قوت رفتن است; ولي مجموعه اين نقاط يك خط را ترسيم مي كنند كه به آن «حيات انساني» و «خط تكامل» مي گوييم و بر اساس قاعده وجود مشكك و حركت جوهري انجام مي گيرد.

مهم است كه بدانيم دخول در هر مرحله نه فقط بمعناي فاصله گرفتن از مرحله قبل نيست بلكه همواره، هر مرحله بالاتر جامع و شامل مراحل ضعيفتر قبل از خود نيز مي باشد و قاعده آنستكه هر وجود قوي ـ بر اساس مشكِّك بودن وجود ـ شامل همه مراتب وجودي ضعيفتر قبل از خود مي باشد.

وي كساني همچون مشائين را ملامت مي كند، كه نفس را جوهري ايستا مي دانند كه از اول تا آخر زندگي در يك حالت است و حركت جوهري ندارد، و بالطبع با كساني ـ مانند دكارت ـ كه ميان نفس و بدن جدايي مطلق قائلند نيز مخالف است.

ملاصدرا نيز مانند ديگر فلاسفه مسلمان معتقد به تجرد (غيرمادي بودن) نفس است اما نه بصورتي كه مكاتب پيش از او مي گفتند. بنظر وي تجرد نفس، تدريجي و ناشي از سير صعودي و تكاملي آن ـ و باصطلاح خود او: با حركت جوهري ـ است. حركت جوهري در بدن به پيري و فناي آن منتهي مي شود ولي حركت در نفس، حركتي رو بسوي عقلانيت است و روزبروز قويتر و فعالتر مي گردد. نفس تكامل يافته پس از جدا شدن از بدن و رفع نياز از آن، نهايتاً به «عقل مجرد» بدل مي گردد و در فضايي بهتر از فضاي مادي به زندگي مي پردازد.

نفس شناسي فلسفي ملاصدرا بر اصول ديگر فلسفه او بنا شده است كه عيناً دلايل اثبات اين نظريه هم شمرده مي شوند باينصورت:
1 ـ جوهر مادي بطور طبيعي حركت تكاملي دارد و طبيعت ـ برخلاف نظر مشائين ـ ايستا نيست بلكه حركت جوهري ديناميسم آن است.

2ـ هدف غايي آفرينش هر موجود در آن موجود استعدادهايي را مي گذارد كه بايد با حركت جوهري آن بروز كند. گرچه بدن و نفس هر دو در ماده جسم او قرار دارند ولي اختلاف اهداف غايي و غرض نهايي در ايندو، دوگونه استعداد در آنها گذاشته و اين امري عادي است، زيرا مي بينيد كه نبات و حيوان هر دو از ماده بوجود مي آيند ولي يكي داراي نفس حيواني مي شود و ديگري نبات باقي مي ماند.

3ـ نفس انسان همان «من» و «خود» اوست و علي رغم اختلاف تدريجي نفس و بدن، «خود» يا «من» انسان قابل تجزيه نيست و تركيب جسم و بدن بصورت اتحاد است نه انضمام و تركيب خارجي.

4ـ گرچه بدن از ماده و اجزاء بسياري تركيب شده ولي نفس و من انساني او بسيط و غير قابل تجزيه و تقسيم است و براساس قاعده ديگر فلسفي كه مي گويد «بسيط الحقيقة كل الأشياء»، تمام آثار دروني و خارجي و افعال و انفعالات انسان متعلق به خود و نفس اوست و از وحدت او سرچشمه مي گيرد. «النفس في وحدتها كل القوي»، (نفس در عين وحدت و بساطت، همه قواي خود نيز هست).

5 ـ نفس با آنكه مجرد و مستقل است ولي براي ادراكات خود، عملاً نيازمند حواس پنجگانه و مغز و اعصاب است و براي افعال بدني خود نيز به اندامهاي مربوطه نياز دارد. همه اينها ابزارهاي نفس و عوامل انفعالات و افعال او مي باشند. ملاصدرا نفس را مدير و نگهبان بدن مي داند نه بعكس آن، و مي گويد باد كشتي را مي برد نه كشتي باد را.

6ـ هر چه نفس در حين حركت جوهري كاملتر شود نياز او به بدن كمتر مي شود و مرگ طبيعي (نه بر اثر حوادث بلكه) نتيجه جدا شدن اختياري نفس از بدن و تجرد بالفعل اوست. اين تفسير ملاصدرا از مرگ برخلاف نظريه پزشكي باستان (جالينوس و بقراط) و پزشكي جديد است.

فلاسفه مسلمان براي اثبات تجرد نفس براهيني اقامه نموده اند; از جمله آنكه:

انسان مي تواند علاوه بر درك و حس جزئيات، امور و مفاهيم كلي و انتزاعي را درك و تحليل كند و براي آن احكامي بيابد. تمام امور انتزاعي و كلي، غير مادي هستند، (زيرا قبلاً ويژگيهاي ماده و مادي بودن از آنها سلب شده) و هر شيء غيرمادي رتبتاً بالاتر از ماده است و نمي تواند محتاج به ماده باشد و بايد براي خود ظرف و حوزه اي مستقل و غير مادي دارا باشد كه آنرا حمل كند و گرنه مادي خواهد شد.

حوزه مستقلي را كه كليات (ادراكات كلي و انتزاعي انسان) در آن قرار مي گيرد، فلاسفه «ذهن» مي گويند كه بايد آنرا جداي از ابزارهاي جسماني و لايه هاي مغز (Cortex) دانست.

انكار تجرد نفس يا ذهن، نوعي آسانطلبي در پژوهش و تنبلي فلسفي است; زيرا بذل دقت و توجه به دلايل منطقي مي تواند ما را به تجرد نفس و ذهن برساند، گرچه برخي گويي حوصله آنرا ندارند.

فلاسفه براهين ديگري نيز اقامه كرده اند كه در كتب ملاصدرا و ديگران آمده است.

تجربه هايي مانند حس ششم، تله پاتي، ادراكات بعد از مرگ براي كساني كه دوباره به زندگي برگشته اند، رؤياهاي صادقه و مانند اينها از پديده هاي (متاسايكو) و شگفت انگيز غيرعادي كه با ساختمان بدن نمي سازند، مي توانند اشاره به تجرد نفس باشند.

No comments: